زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن. (دهار). مقطنه. (منتهی الارب) : اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه) : ریش چون روی پنبه زار شده روی چون پشت سوسمار شده. سنائی. نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل تو سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار. طالب آملی (از آنندراج). پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار. قاآنی
زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن. (دهار). مقطَنه. (منتهی الارب) : اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه) : ریش چون روی پنبه زار شده روی چون پشت سوسمار شده. سنائی. نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل تو سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار. طالب آملی (از آنندراج). پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار. قاآنی
بیرون کردن پنبه از تخم. حلاجی کردن پنبه. تندیف. ندف. حلج. ندش. (منتهی الارب) ، پر کردن پنبه در چیزی: هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ صبح از عمود مشته کند وز افق کمان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج). تفدیک، تفتیک، پنبه زدن. (منتهی الارب)
بیرون کردن پنبه از تخم. حلاجی کردن پنبه. تندیف. نَدف. حَلج. نَدش. (منتهی الارب) ، پر کردن پنبه در چیزی: هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ صبح از عمود مشته کند وز افق کمان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج). تفدیک، تفتیک، پنبه زدن. (منتهی الارب)
که حشو از پنبه دارد. صاحب حشو از پنبه: قباء پنبه دار. تنبان پنبه دار. - پنبه داردوزی، دوختن پنبه بحشو لباس و مانند آن. - پنبه دار کردن، پنبه گذاشتن، نهادن پنبه بحشو لباس و مانند آن
که حشو از پنبه دارد. صاحب حشو از پنبه: قباء پنبه دار. تنبان پنبه دار. - پنبه داردوزی، دوختن پنبه بحشو لباس و مانند آن. - پنبه دار کردن، پنبه گذاشتن، نهادن پنبه بحشو لباس و مانند آن